رویداد غرب11:27 - 1400/12/05

تصورم از چمران جنگ و خشونت بود

غاده جابر که پس از ازدواج با دکتر چمران به غاده چمران مشهور شد، خاطره‌ای خواندنی از اولین دیدارش با چمران را روایت کرد

به گزارش رویداد غرب به نقل از ایسنا ، «غاده جابر که پس از ازدواج با دکتر چمران به غاده چمران مشهور شد، خاطره‌ای خواندنی از اولین دیدارش با چمران را این‏ گونه روایت کرده است:

روزی روحانی شهرمان (سیدمحمّد غروی) از طرف امام موسی صدر از من برای همکاری در مدرسه صنعتی شهر صور دعوت کرد. امام موسی‌ صدر با دیدن من پرسید: الان چه‌ کار می‌کنید؟

گفتم: مشغول تدریس در دبیرستان هستم.

آقای صدر گفت: آن کار را رها کنید و بیایید در مدرسه صنعتی همکاری کنید.

گفتم: من هیچ ارتباط و علاقه‌ای نسبت به جنگ ندارم و از این جنگ و خون و کشتار بیزارم.

ولی آقای صدر گفت نزد دکتر چمران بروید و از نزدیک با مدرسه و کارهای آن آشنا شوید.

من به لحاظ ذهنیتی که از دکتر چمران داشتم و آن تصویری آمیخته با خشونت و جنگ بود، از رفتن به آن مدرسه و دیدار با دکتر چمران سر باز زدم.

مدتی گذشت، پدرم به یک بیماری قلبی مبتلا شده بود و من نگران حالش بودم. روزی همان روحانی (سید محمّد غروی) به دیدار پدرم آمد و در ضمن گفت‌وگو یک تقویم را که توسط سازمان امل منتشر شده بود، به من هدیه کرد. شب‌هنگام تقویم را نگاه کردم، در هر صحنه نقاشی زیبایی کشیده شده بود. در یکی از این صفحات نقش شمع کوچکی در تاریکی رسم شده بود که توجهم را به خود جلب کرد. نور کوچکی از آن شمع می‌تابید و جمله‌ای به این مضمون در زیر آن با خطی زیبا نوشته شده بود:

شاید من نتوانم با شعله‌های کوچکم، تاریکی‌های نادانی‌ها و کفر را بزدایم ولی در مقابل آنها پایدار خواهم ماند.

این تصویر بر من تأثیر بسیار گذاشت و بسیار گریستم. نمی‌دانستم چرا، اما نور زیبای شمع مرا به‌شدت مورد تأثیر قرار داده بود. چند روز دیگر هم گذشت، تا این‌ که روزی دوستی را دیدم که به مدرسه صنعتی صور می‌رفت. من نیز با او همراه شدم و برای نخستین‌ بار به آن‌جا رفتم. وقتی دکتر چمران را دیدم، لبخندی بر لب داشت و آرامش و پاکی در چشمانش موج می‌زد. در حالی که تصویر ذهنی‌ام از او به خشونت و جنگ آمیخته بود. او چنان با تواضع و تبسم با ما سخن می‌گفت گو این‌که مدت‌هاست ما را می‌شناسد.

من ناباورانه و شگفت‌زده از دوست و همراهم پرسیدم: آیا واقعاً او دکتر چمران است؟

دوستم گفت: بله.

در ضمن صحبت دو سه ساعته‌ای که در مدرسه بودیم، دکتر چمران همان تقویم امل را به من داد که در آن به تعداد ۱۲ ماه سال، ۱۲ تصویر نیز نقاشی شده بود. من گفتم: این تقویم را دیده‌ام.

دکتر چمران پرسید: از میان تصویرهای آن کدام‌یک را بیشتر دوست دارید؟

گفتم: تصویر «شمع»پرسید: چرا؟

اشکم سرازیر شد و گفتم: نمی‌دانم چرا؟ ولی نور آن شمع همه وجودم را به خود جذب کرده و با دیدن آن بی‌اختیار گریستم.

سپس من از دکتر چمران پرسیدم: می‌خواهم بدانم چه کسی آن تصویر را نقاشی کرده است؟ چون می‌خواهم او را ببینم و با او آشنا شوم.

دکتر چمران به آرامی گفت: کار من بوده است.

من با شگفتی و ناباوری پرسیدم: شما؟ آیا خود شما تصویر را کشیده‌اید؟

گفت: بله!

برایم عجیب بود. گفتم: شما که در جنگ و خون شناورید، چگونه توانسته‌اید این اثر هنری را به وجود بیاورید؟

پس از آن دکتر چمران از نوشته‌های من که در روزنامه‌ها و مجلات منتشر شده بود یاد کرد. در حین سخن گفتن، اشک چشمانش را دربرگرفته بود.

انتهای پیام