به گزارش رویداد غرب به نقل از فارس ،سولماز عنایتی:«بینام پدر» بهانهای شد تا بین بیقراریهای اسفندماه قرار و مدار یک ساعتی با «سیدمیثم موسویان» بگذارم تا دقیقاً میان بدوبدوهای آخر سالی و لحظات آغشته به اضطراب کمی هم در دنیای قصهپرداز نویسندگان غرق شوم.
گفتوگویی که سر ساعت و بدون فوت وقت با سوال ـ چرا «بینام پدر»؟ ـ آغاز شد؛ داستانی جذاب و سیال که با خواندن چندورقی از آن بیاختیار بخش بزرگی از ذهنم در سطرهای کتاب جا ماند.
این اثر خواندنی شایسته تقدیر چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد در سال ۱۴۰۰ شد و توجه صاحبنظران در این عرصه را به خود جلب کرد.
اما پاسخ چرا «بینام پدر»؟ را از زبان آقای موسویان نویسنده دهه شصتی که اولین نقطه اشتراک من و او همین دهه تولد است را با هم میخوانیم.
موسویان میگوید: مهمترین دلیل برای انتخاب اسم این اثر رد پای پدرم در جای جای کتاب و ابراز قدردانی از او بود؛ همچنین شخصیت اول داستان با وجود اصل و نسب قدیمی در سراسر قصه متهم به بیپدری است و در پایان هم پدر و پسر در برابر هم قرار خواهند گرفت بنابراین به نظرم بهترین اسم برای این اثر بینام پدر است.
بینام پدر؛ ادای یک احترام
اسامی آثار ادبی دریچهای برای ورود هستند و موسویان در این مرحله از آزمون ویترین اثر، سربلند بیرون آمد؛ حال چندورقی از اثر را مرور میکنم و به شیوه نوشتاری نو و بدیعی در کتاب میرسم، او در این باره یادآور میشود: در نوشتن از خلاقیت و به کارگیری شیوههای جدید هراس ندارم بیشتر به دنبال تحول در آثار هستم به این ترتیب شیوه پردازش قصه بینام پدر هم برای اولین بار مونولوگمحور بود البته مونولوگ و دیالوگ در هم تنیده شد و یک فضای خاص شکل گرفت.
این نویسنده پرآوازه همدانی ادامه میدهد: این دوره از رویداد ادبی جلال آل احمد نفر برگزیده در بخش داستان بلند نداشت و اثر بنده شایسته تقدیر اعلام شد؛ به اعتقاد برخی از داوران دلیل اینکه داستان جزو برگزیدهها نبود سختخوانی آن است، هر چند افراد داستانخوان با اثر ارتباط خوبی برقرار کردند اما برای مخاطب عامه دقیقاً به علت همان مونولوگمحور بودن سختخوان تلقی شد.
او اضافه میکند: داستان در دو برهه زمانی و در سه خط داستانی روایت میشود، روایت اول در مورد تیمسارِ قمارباز قهاری است که زندگیاش را بر اساس قمار بنا کرده و برای سرکوبی غائله کردستان به آنجا اعزام شده که در نهایت به عشق دختر خان ختم میشود. اما روایت دوم در مورد مبارزه فدائیان اسلام است که موازی با دیگر حوادث داستان پیش میرود، این روایتها در نقطه طلایی تلاقی پیدا میکنند و مخاطب را به وجد میآورد.
همین توصیف کوتاه کافی است تا آدمی عزم جزم کند و این داستان را با قلم سیال و بدون قضاوت موسویان بخواند؛ حال از اثر بینام پدر میگذریم و نیم نگاهی به آغاز راه نویسندگیاش میاندازیم.
سیدمیثم موسویان در آیینه آثار؛ لذتی بالاتر از نوشتن نیست
این نویسنده جوان بیش از ۲۰ اثر فاخر در حیطه تاریخ معاصر و جریان دفاع مقدس دارد، آثاری چون «درد شیرین»، «اذان بیموقع»، «من محمد بروجردی هستم، مصاحبه نمیکنم»، «تفنگمو زمین نذار»، «کبریتهای نیم سوخته»، «چهار پر»، «کلاه پوستیها» و «من مادر دوم تورج هستم».
هر کدام از این داستانها راهیست برای آشنایی بیشتر با موسویان اما جرقه اولیه گام نهادن در وادی داستاننویسی را از خودش جویا میشوم.
او میگوید: هیچ وقت در تخیلاتم نویسندگی نبود، از خواندن داستان لذت میبردم ولی به فکر نوشتن نبودم تا اینکه در سال سوم دبیرستان و نزدیک به کنکور صحبتهای مفصل مقام معظم رهبری در مورد تاثیر کتاب جنگ و صلح تولستوی را شنیدم.
این موضوع و تأکید مقام معظم رهبری به تاثیر رمان و داستان خوب را به استادم در کلاس شرح صحیفه سجادیه، گفتم و همین آغازی شد برای ورود من به این حیطه؛ بار اول نوشتن را تست زدم و با خواندن و نوشتنهای مکرر شروع کردم.
از همان سال اول تاکنون که ۱۸ سال گذشته پیوسته در حال نوشتن هستم و دائم مینویسم به این معنا که تمایل دارم از تفریح، مهمانی و گشت و گذار بزنم تا بنویسم، نوشتن برایم لذتبخش است.
زمانی هم که داستانی را دست میگیرم آرام و قرار ندارم تا کار به پایان برسد؛ تمام حواسم درگیر خواهد شد. ضمن اینکه سعیام بر آن است که در ژانر و یا دورهای محصور نشوم ولی عمدتا داستانهایی که چاپ شدند در ژانر انقلاب و دفاع مقدس بودند لذا بنده را به این اسم میشناسند.
همه چیز از یک دروغ شروع شد
وقتی از تعداد آثارش میپرسم و یا از شخصیتهای داستانهایش حرف میزنم برق عجیبی در چشمانش دو دو میزند؛ علاقه او به نویسندگی باعث شد شم خبرنگاریام بیش از پیش گُل کند و از روزگاری که اصلا فکرش را نمیکرد به جرگه نویسندگان موفق کشور بپیوندد سوال کنم.
موسویان گریزی به سالهای نوجوانیاش میزند و بیان میکند: در نوجوانی حتی فکر نمیکردم موفق شوم دیپلم بگیرم و ادامه تحصیل بدهم، چه برسد به اینکه فوق لیسانس بگیرم و داستاننویس شوم اصلا چنین چیزی را باور نمیکردم.
به شدت درسم ضعیف بود و نمراتم تک، درس نخواندن را از یک دروغ کوچک از سال دوم ابتدایی شروع کردم؛ درست زمانی که باید درسم را میخواندم با تردید به پدرم دروغ گفتم که درسم را خواندهام و از همان زمان به بعد تقریباً درس نخواندم.
البته در همین حین که اصلا امیدی به موفقیت در حوزه تحصیل نداشتم، بیشتر وقتم را با شعر گفتن و داستان خواندن پر میکردم، حتی سال اولی که شعر میگفتم باورم نمیشد این اشعار سروده خودم باشد تا اینکه وارد دانشگاه شدم و از آنجا به بعد مسیر زندگیام تغییر کرد.
میل به نویسندگی و تحصیل در رشته روانشناسی راه جدیدی بود که به رویم گشوده شد. هر چند موفقیت از نظر خانوادهام، موفقیت در دانشگاه و مدارج تحصیلی بالا بود اما ارتباط با داستان و پردازش شخصیتها جزو علاقمندیهایم به شمار میرود.
به خاطر ایدئولوژیام مینویسم
از جهان ذهنی موسویان به عنوان داستاننویس موفق که دهها جایزه ادبی و رتبه برتر جشنوارههای معتبر را از آن خود کرده و از سال ۹۰ در حوزه هنری همدان به تدریس نویسندگی مشغول است، میپرسم؛ او تأکید میکند: اعتقاد و ادعای من نویسندگی از روی وظیفه و ایدئولوژی است بنابراین این حوزه را رها نخواهم کرد.
یک نویسنده باید خواندنها و نوشتنهای مکرر و تجارب خاص مثل سفر داشته باشد اما به نظرم در کنار این نکات راههای دیگری همچون شهود که بزرگان ما از آن بهره میبردند هست، اگرچه در فضای آکادمیک دانشگاهی به این موضوع نمیپردازند.
کشف و شهود با مبانی لازمه آن به عنوان مسیری در نویسندگی بزرگانی چون حافظ و مولوی کاملا مشهود بوده و امروز متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده است. امیدوارم دورهای برسد که آثار فاخری بر اساس کشف و شهود خلق شود؛ ضمن اینکه هر چه در این باب در ذهن نویسنده جاری شود کیفیت آثار به مراتب افزایش پیدا میکند، در حال حاضر بنده برای مطالعه کتابهایی مثل اصول کافی، صحیفه سجادیه و نهجالبلاغه را انتخاب میکنم و گاهگداری هم رمان و داستان میخوانم.
همچنین به واسطه زیستهای مختلف در زندگیام که با دغدغه معیشت همراه بوده و شغل اولم که مشاوره و روانشناسی است ناگزیر هستم به شنیدن قصههای زندگی مردم و همین شنیدنها در پردازش شخصیتهای داستانهایم و بازی کردن نقش آنها در ذهنم تاثیرگذار است.
موسویان این گفتوگو را با ذکر دو نکته به پایان میبرد، او میگوید: امیدوارم اتفاقی بهتر از آنچه که برای «بینام پدر» رخ داد، برای آثار بعدی که در دست دارم و احساس میکنم به مراتب قویتر از آثاری قبلی هستند، بیفتد.
و همین طور دوست دارم در این مقال از استادم دکتر محمدرضا فریدونی قدردانی کنم، چراکه فکرهایم مدیون کلاسها و کتابها و اساتیدی چون اوست و تا عمر دارم هر کتابی را که با فکر بنویسم به او تقدیم میکنم.
نویسندهها آدمهای دست و دلباز و مهماننوازی هستند، آنها آدمی را به ذهن خود راه میدهند و هر آنچه فکر و اندیشه دارند در طبق اخلاص به همه تعارف میکنند، طبق اخلاصی که هرچه از آن برداری کم نمیشود و حتی بیشتر هم میشود. نویسندهها دست و دلبازترین آدمهای روی زمین هستند.
انتهای پیام